این داستان: واقعاً انقدر؟

داستان 1:

حدود سه سال پیش بود که به یک وردپرس کار احتیاج داشتیم، همزمان در دیوار و روزنامه آگهی دادیم.

سطح کسانی که از طریق روزنامه تماس می گرفتند به شدت پایین تر از سطح کسانی بود که آگهی ما را در دیوار دیده بودند. در حدی که یک نفر تماس گرفت و گفت: وردپرس منظور همان ورد آفیس هست؟!!!! 

فکر نمی کردم واقعا انقدر تفاوت بین کسانی که جویای شغل در روزنامه هستند و کسانی که به صورت آنلاین به دنبال کار می گردند باشد.

 

داستان 2:

خاطرم هست چند سال پیش به دنبال بازاریاب تلفنی بودیم. در پی این خواسته شروع به دادن آگهی کردیم.

شاید حدود پنج نفر تماس گرفتند، اگر اشتباه نکنم یک نفر مراجعه کرد (اگر اشتباه کنم، همان یک نفر هم نیامد). هفته بعد دوباره آگهی دادیم، وضع از هفته قبل بدتر بود. حدود یکسال و بیش از 20 بار این کار را انجام داده بودیم.

چند مدت بعد در فیلم آموزشی دیدم، که می گوید: بجای استفاده از کلمه بازاریاب، از کارشناس فروش  یا مشاور فروش استفاده کنید.

پیش خودم گفتم من که تا به حال کلی هزینه آگهی داده ام بگذار این بار این را تست کنم.

نتیجه غیر قابل باور بود. حدود 30 نفر تماس گرفتند و بیش از 15 نفر مراجعه حضوری داشتند. فقط با عوض کردن کلمه بازاریاب به مشاور.

باورم نمی شد که یک کلمه واقعا انقدر درنتیجه تاثیر داشته باشد.

 

با تشکر

حمید طهماسبی
4.8/5 - (22 امتیاز)

7 دیدگاه روشن این داستان: واقعاً انقدر؟

  • عالی بود ممنون با این مقاله یه فکر جدید برای بازاریاب ( کاشناس تلفنی ) به ذهنم خطور کرد

  • بعضی از کلمات واقعا دیگه برند شدند
    و با شنیدنشون آدم پا به فرار میزاره
    شاید باید ببینیم کلمه بازاریاب چه معنایی رو به جوینده کار منتقل میکنه و چه خاطره یا افرادی تو ذهنش میان

    • کاملا دست میگید شما
      البته باید بتوانیم همین سوگیری در مورد معانی کلمات را هم تشخیص دهیم که این خود پروژه ایست جداگانه و انرژی گیر

  • یعنی واقعا اون آدمهایی که به این روش استخدام میشوند میخواهند استخوان بندی واحد فروش شما را تشکیل دهند؟مگر فقط هدف استخدام افراد است؟

    • مجتبی هدف که خودِ استخدام نیست- استخدام برای استخدام
      ولی با این طریق توانستیم جامعه بزرگتری را برای انتخاب خودمان تشکیل دهیم و از بین آن ها انتخاب کنیم

  • سلام
    بازی با الفاظ و کلمات هم از آن بازیهای جالب است درصورتی که حقیقت عوض نمی شود. یک مثال دیگر درباره نحوه ی پرداخت حقوق است. موقعی که به دنبال جذب نیرو بودم، اوایل حقوق را به صورت پورسانت می گفتم. مثلا «x تومان ثابت و مابقی به ازای هر قراردادی که می بندی ۲۰۰ هزار تومان دریافت می کنی.» تقریبا همه وقتی این را می شنیدند فرار می کردند. بعدا دوستی که در کار بیمه بود به من یاد داد که بگویم:‌ «حقوقت ماهی ۲ میلیون تومان است ولی باید حداقل ۱۰ قرارداد در ماه ببندی. به ازای هر قراردادی که نتوانی ببندی ۲۰۰ هزار تومان از حقوقت کسر می گردد.» اثری که داشت این بود که نفرات زیادی برای استخدام اعلام آمادگی کردند.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.