اولین کتاب زندگیم تا اونجایی که یادم میاد کتاب “قصه های من و بابام” بود. خیلی برام جذاب بود. بعد هم نمی دانم چی شد کتابه گم شد.
امروز که داشتم سرچ می زدم فهمیدم که سه جلد داشته و من جلد ۳ را داشتم.
تنها داستانی که از کل کتاب یادم مانده بود داستان “سیلیِ خانوادگی” بود.
فکر کنم این ماجرایی که دارم تعریف میکنم میشه حدود سال های ۷۶ یا ۷۷ . همیشه برام سوال بود که خوب اینا مامانشون کجاست.
تو اینترنت گشتم هر سه تاشو پیدا کردم.
بچگی هم عالمی داشتاااا
البته الان هرچقدر تشنه دیدن آینده هستم، سر سوزنی نمی خوام به دوران بچگی برگردم. نه اینکه بد گذشت نه، شاید همه عشقو حالی که باید را تو اون زمان کردم.
البته مطمئنا بچه های امروز کتاب نمی خوانند، اگرم می خوانند از این کتاب ها نمی خوانند ولی من اینجا گذاشتم که هر موقع خواستم دم دستم باشه.
با تشکر
حمید طهماسبی
1 دیدگاه روشن قصه های من و بابام
سلام حمید عزیز
تو خوبی میکن و در سایت انداز- که ایزد بعد دو سال می دهد باز
دوسال و نیم قبل خوبی کرده ای و این سه کتاب رو اینجا گذاشتی.
حالا من اونا رو برای دخترهام دانلود کردم و خوشحال شدند.
خواستم با زبان ناقصم، تشکری کرده باشم از بزرگ منشی شما.