در تفکر سیستمی، کتاب پنجمین فرمانِ پیتر سنگه می گوید که ما در سیستم به دو گونه مشکل بر می خوریم:
۱- مشکل در سیستم
۲- مشکل سیستمی
بعد میاد توضیح می دهد که هر کدام از این ها چه فرق هایی با هم دارند و چگونه می شود این ها را تشخیص داد و اشتباه گرفتن آن باعث بوجود آمدن چه خطا ها و دوباره کاری هایی می شود.
اما امروز روز من فکر می کنم ما یک حالت سومی هم داریم
۳- سیستمی در مشکل
ماجرای تاسف بار ساختمان پلاسکو تهران در ۳۰ دیماه به من نشان داد که مورد ۳ وجود دارد.
من اصلا کاری ندارم که این ساختمان مربوط به ۵۲ سال پیش است، باید ساختمان هایی بسازیم که عمرشان در حدود ۱۰۰ سال باشد
من اصلا کاری ندارم به اینکه ساختمان بیمه آتش سوزی بوده یا نه. کارشناس بیمه قصور و کوتاهی کرده
من اصلا کاری به این ندارم که چرا آتش نشانی ما مجهز به چند هلی کوپتر و وسایل مناسب تر برای اطفای حریق برای شهری که بین ۱۲ تا ۱۴ میلیون جمعیت دارد، نداشته.
من اصلا کاری به این ندارم که ستاد بحران دقیقا کارش چیست؟ حتما باید مورد فوتی رخ دهد؟ (نوش دارو پس از مرگ سهراب)
من اصلا کاری ندارم که برجام چه کرد و چه نکرد
تنها و تنها و تنها در عجبم از کسانی که برای فیلم گرفتن باعث بسته شدن راه ها شدند.
مگر ما همه سوار بر یک کشتی نیستیم، مگر ما همه عضو یک جامعه نیستیم
اگر بودن ما در جایی کمک خاصی نکند شک نکنید که نبودنمان کمک خواهد کرد. این مشکل، این معضل دیگر ربطی نه به آمریکا دارد و نه رژیم صهیونیستی و نه دولت
ما چرا؟
ما چه کردیم؟
جهالت تا کجا؟
برای فیلم گرفتن و عکس گرفتن و گذاشتن در شبکه اجتماعی های لعنتی، راه نجات را بر عزیزانمان بستیم و بار دیگر متوسط شادی در جامعه با از دست دادن هم وطنان عزیزمان را دستی دستی کاهش دادیم.
این ها را ننوشتم که قیافه انتلکت را به خودم بگیرم. نه اینکه بگویم ناراحتم و متاثر، که هیچ فایده ای هم ندارد. ( البته که هستم)
پلاسکو می گذرد و همه جان بر کف گذاران باز فراموش می شوند و ما کماکان جهالت و روزهای عادی را پیشه می گیریم.
چند سال پیش در مسافرتی به من گفتند که دکترا نمی خواهی؟ پولی. ۲۰ میلیون می دهی دکترا می گیری. کارشناسی ارشد فلان مبلغ، لیسانس فلان مبلغ.
و بعد گفت: فقط مدرک پزشکی نمی فروشیم!
گفتم چرا؟
گفت اعتقادمان این است فردا عزیزان خودمان زیر دست این پزشک می روند.
گفتم خوب من رشته ام عمران است، پیش خود نمی گویید فردا سدی بسازم و بشکند، یک شهر را غرق کنم؟ فکر نمی کنید فردا مجتمع مسکونی بسازم و فرو بریزد یک کشوری داغ دار شوند؟ اگر بیمارستان بسازم و بر سر بیماران و پزشکانی که با پول دولتی (یعنی پول من و شما) درس خوانده اند را از دست بدهیم چه می شود؟ اگر مدرسه ای ساختم و شمار کثیری از آیندگان مملکت را به کشتن دادم چه؟
افسوس که ما تا نوک بینی خود را می بینیم و این است افق فکری ما.
تفکر سیستمی، یک درس انتزاعی نیست. یک مُد مدیریتی نیست. یک نیاز اولیه است برای جامعه ی دوربین به دست، جامعه ای که ارزش یک لایک در فضای مجازی بیشتر از جان یک انسان در فضای واقعی است.
ای کاش از تفکر سیستمی نمی دانستم، و مانند همه انگشت مقصر یابی را به سوی دیگران می گرفتم. اما متاسفانه ما یکپارچه سیستمی هستیم در مشکل، اگر نگویم شاید در ابتدا مشکلی بودیم که به دلیل جمعیت بالایمان به صورت یک سیستم به ما نگاه شده.
افسوس و افسوس و صد افسوس
با تشکر
1 دیدگاه روشن درسی از تفکر سیستمی
جهت حادثه ساختمان پلاسکو و از دست دادن عزیزان وطنمان متاسفم…اما تاسف سودی ندارد.