در این مدت پازل موفقیت به سراغ صفات و خصوصیات زیادی رفته اما این بار نوبت می رسد به صداقت
صداقت از آن چیزهایی است که اگر در آن پاس نشویم هیچ چیز نخواهیم شد.
همچنین صداقت یک مزیت استراتژیک نیز محسوب می شود.
کسانی را می شناسم که در حوزه های مختلف تبحر دارند، روابط خوبی توانسته اند برقرار کنند، بسیار با استعدادند، اما در کار نمی توان روی آن ها حسابی باز کرد. چون در صحبت ها و کارهایشان صداقت ندارند.
حرفشان با عملشان یکی نیست.
در عمق روابط کاری و عاطفی صداق جایگاه بسیار ویژه ای دارد.
همکار یا شرکی که در گیرایی و عکس العمل کند هستند و شاید خیلی مشکلات دیگر هم داشته باشند را می توان در کنار خود نگه داشت اما آدم بدون صداقت را هرگز.
البته خود صداقت می شود به حرف های راست و دروغ تفکیک کرد. شاید هم یک چیزی در این میان. چون ما در ادبیات خود هم اینچنین موردی را داریم
جز راست نباید گفت/ هر راست نشاید گفت
به قول محمدرضا شعبانعلی دروغ ها را می توان به دروغ سه دسته تقسیم کرد.
- سفید
- سیاه
- خاکستری
[لینک مرتبط: در مذاکره دروغ می گوید ]
دروغی که کاملا با راست مخالف است و منافع من را هم تهدید نمی کند.
دست پخت من خیلی خوب است، در صورتی که خودش می داند بیشترین هنرش نیمرو است.
دروغ سیاه:
دروغی است که به منافع ما ضرر وارد می کنند. منافع ما می توانند پول یا احساسات یا هر چیز دیگری باشند.
دروغ خاکستری:
دروغ خاکستری حوزه گسترده ای است. از تعریف و تجمید بی اساس در مورد شام میزبان به دلیل احترام به او شروع می شود تا هر کجا که یک سری اطلاعات را افشا نمی کنیم و می گوییم: طرف مقابل از ما نپرسید.
هر کجا که بیشتر صحبت های حاشیه ای می کنیم و به اصل موضوع پاسخ مستقیم نمی دهیم.
صداقت همیشه کمیاب و ارزشمند بوده، اما نیاز به آن این روزها بیش از پیش می باشد.
با تشکر
1 دیدگاه روشن صداقت
عدم صداقت در روابط، چه روابط عاطفی و چه روابط کاری خیلی دردناک هست. متاسفانه هر دو را تجربه کرده ام.
اخیرا در روابط کاری این را تجربه کردم.
اوایل آبان ماه امسال تصمیم گرفته بودم در موسسه آموزشی که کار میکنم استعفا بدم. چون زیان ده بود و هر دو عضو هیات مدیره شغل دیگری داشتند و نه وقت برای این موسسه داشتند و نه درکی از مدیریت و اداره موسسه داشتند…
به پیشنهاد مدیر عامل که عضو هیات مدیره هم هست مسئولیت اداره موسسه را بطور کامل در اختیار گرفتم به شرطی که تمام اختیارات و دخل و خرج به عهده خودم باشد و آن را خودم اداره کنم و اگر سودی حاصل شد، مبلغ اندکی هم حق اجاره به هیات مدیره که سهام دار موسسه بودند بدم. هدف مدیر عامل از این پیشنهاد فقط حفظ موسسه و جلوگیری از تعطیلی آن بود. و البته چند روز بعد پیشنهاد خرید 50 درصد سهم شریک دیگر را به من داد.
تقریبا یک ماه نیم بعد از این ماجرا که درآمد موسسه را تقریبا به 8 برابر درآمد 6 ماه قبل رساندم، ماجرا تغییر کرد. آن 50 درصد سهام که قرار بود به نام من منتقل شود، کلا فراموش شد. به طوری که انگار اصلا چنین چیزی مطرح نشده بود. قرار بود دخل و خرج هم مستقل و با من باشد که از درآمد برداشت شد و اتفاقات دیگر که کاملا بر خلاف گفته های پیشین بود!
این چند روز اخیر که این قضایا را مرور میکنم، برای ادامه کار در این موسسه کاملا بی انگیزه شده ام و به پیدا کردن کار جدید فکر میکنم. کار کردن در چنین شرایطی فقط اتلاف وقت و انرژی هست.
(عذر خواهی میکنم. حرفهایم بیشتر از جنس درد دل بود که قسمت شد (البته انتخاب کردم) که اینجا بنویسم).
یاد صحبت های آقای دکتر مهدی فخار زاده که یکی از بزرگترین فروشندگان بیمه عمر هستند افتادم که اصول موفقیت در کار را می گفتند که اولین آن «صداقت» بود.