مادرم معتقد بودند که حتما بچه ها قبل از مدرسه به آمادگی بروند. پس اولین حضور گسترده من در جامعه همان آمادگی بود، که رفتم.
دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را در مدارس دولتی گذراندم. به دلیل میزان برخوردی که با هم مدرسه ایی های خود داشتم خُرد خُرد ارتباطاتم داشت شکل می گرفت. در حدی که در دبیرستان که 800 نفر در شیفت 1 و 800 نفر در شیفت 2 بودند، به جرات می توانم بگویم که حدود 300 نفر من را می شناختند و رابطه ی حسنه ای هم داشتم.
مدرسه ما به صورتی بود که از تمام اقشار جامعه در آن بودند. از طبقه مالی بالا گرفته تا پایین، از منزوی تا اجتماعی و چه بسا پُر رو، از کسانی که هیچ کس را جز خودشان قبول نداشتند تا انسان های بسیار خاکی و …
این تنوع شخصیت خیلی برای من جالب بود و مدل ذهنی من اینگونه بود: “من باید با تمام این ها صلاح بروم و دوست باشم”
دیگر به راحتی با هر کس ارتباط برقرار می کردم.
این ها به جز کسانی بودند که من در محل زندگیمان با آنان در ارتباط بودم.
کلاس زبان هم از طرفی دیگر.(آن زمان فقط کانون زبان ایران بود، هر کلاسی فکر کنم 40 نفر بودیم)
باشگاه های بیلیارد حدود سال های 82 83 بود که کمی بیشتر بودند و من از آن زمان از این سرگرمی خوشم آمد و با عده ای هم آنجا آشنا شدم.
به دلیل استفاده از اتوبوس برای رفت و آمد، با کلی آدم در مسیر دوست بودم.
از سوم دبیرستان هم برای کنکور آماده شدم و به کلاس های موسسات مختلف می رفتم، در اینجا هم کلی رابطه شکل گرفت.
یک مطلبی را تو پرانتز بگم : جالبیه دو مورد آخر این بود که باعث شده بود من با افرادی که بزرگتر از خودم هستند دوست شوم. عادت کرده بودم که هر جا می روم حتما آشنایی را پیدا کنم وگرنه احساس بدی بهم دست می داد.
ارتباطات برای من نمود قدرت بود و من دائما در این بازی داشتم متبحر تر می شدم.
وارد دانشگاه شدم. از خودم قول گرفته بودم که ارتباطاتم را خیلی محدود کنم. دیگر حس خوبی نداشتم. کلاس ها را با تاخیر می رفتم و بعد از اتمام کلاس مستقیم به خانه می رفتم. (البته دانشگاه من خارج از مرکز استان بود و آنجا هم مجبور شدم خانه بگیرم و هم خانه داشته باشم)
وضعیت زیاد فرقی نکرد ولی بهتر شده بود. تا رفت وآمد های خانگی شروع شد. آن ها را هم کم کردم.
سال 88 به مدت یکسال به دلایلی که مربوط به اثبات خودم به خودم بود، تصمیم گرفتم خانه نگیرم. آنقدر دوست و رفیق داشتم که هر هفته هر کجا که دلم بخواد باشم.
این ها را ننوشتم که بگویم دوست و رفیق زیاد داشتم یا دارم یا اینکه حلقه ارتباطاتم گسترده بوده یا هست.
این ها را گفتم که به اینجا برسم که فضای آنلاین و دیجیتال برای انسان های درونگرا فضای مناسب تری است.
و من امروز که رشد را در این فضا می بینم خود را وادار به این کار کرده ام.
به نظر من نظم فردی یعنی: کارهایی را که باید انجام دهیم چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم، انجام دهیم.
امروز من این کار را باید انجام دهم. این باید خود خواسته است و ریشه در انتخاب دارد. در انتخابی که روند ها را مشاهد کرده و صلاح دیدم این خط را دنبال کنم.
کارهایی که الان مجبوری انجام دهی را دوست داشته باش، تا روزی کارهایی که دوست داری را انجام دهی.
با تشکر
1 دیدگاه روشن من برون گرا در وب
سلام حمید جان
چند روزیه که با سایت آشنا شدم(از طریق سایت شعبانعلی عزیز) و دارم مطالبت رو میخونم، یه چیزی که خیلی برام جالبه و دوست دارم منم اینجوری باشم اینه که شما توی ارتباطات و شبکه سازی با دیگران خیلی موفق هستید، میخواستم ازتون خواهش کنم که اگه امکانش هست توی این زمینه راهنماییم کنید، ممنون