سفته

این داستان: من و سفته

دفتر تهران بودم که همکارهای شرکت شیراز تصمیم گرفتند که سفته یکی از سرویسکارها را اجرا بگذارند. متاسفانه چون من تنها امضا دار تعهد دار شرکت هستم، خود لعنتیم باید پا میشدم و می رفتم. حبیب رفت و به زور یه سری کارها رو انجام داد (به زور: منظورم با وجود تمام قوانینی که خود حمید طهماسبی باید باشد)
حبیب گفت هیچ کار دیگه ای نمونده فقط برو پرونده رو بگیر بده اجرای احکام (حبیب راست می گفت. اما زهی خیال باطل?)
چهارشنبه رفتم برای گرفتن پرونده(خیلی شانسی رفتم، چون حوصله نداشتم و می خواستم شنبه برم)
چهارشنبه ساعت ۱۱ رفتم، گفتن شما جلسه اتون ساعت ۸:۳۰ بوده (من و باش که می خواستم شنبه برم ?)
رفتم تو اتاق گفت برو فرم فلان و فلان رو بگیر. با پله پنج طبقه اومدم پایین، تا فرم رو خریدم و برگشتم (احساس کردم تو عصر حجرم). پنج طبقه رو با پله اومدم بالا، برگه ها رو دادم پر کنن. ۲ نفر تو اتاق بودن که روی این موضوع نظر می دادن و یک نفر هم منشی مانند دم در.

بعد از اینکه کارهام تموم شد از اون دو نفر فقط یکیشون تو اتاق بود
پرسیدم: من کارم اینجا تموم شده؟
گفت: برو به سلامت
داشتم از در میومدم بیرون اون یکی رو دیدم
پرسیدم: من کارم اینجا تموم شده؟
گفت: برگه سفته غیابی رو خریدی، گفتم آره
گفت برو به سلامت
اومدم بیرون منشی رو دیدم.
گفتم: کار من اینجا تمومه؟
گفت: نه، شما روی پرونده ات تقاضای تامین خواسته داده بودی. برو فرم فلان و فلان رو بگیر (حس کردم دارن دستم میندازن)
دلم می خواست شروع کنم داد و بیداد اما می دونم کار بدتر میشه. اونجا من داشتم ایران واقعی رو میدیدم. حالا باید ۵ طبقه لعنتی رو برم پایین. یه فرم کاغذی عصر حجری لعنتی تر رو بخرم و پنج طبقه لعنتی تر تر رو با پله بیام بالا (چون دم آسانسور مثل نونوایی شلوغه – تازه به فرض هم که جا میشدم توی آسانسور بو میداد. می دونید چه بویی؟ بوی بد نه نه .بزارید بهتر توضیح بدم. بوی لاشه سگی که توی دمای ۵۰ درجه، ۱۰ کیلومتر دویده عرق کرده حسابی . بعد مُرده و ۲۰ روز گوشه خیابون بوده. بردن یک هفته هم توی فاضلاب خوابوندنش تا قشنگ بو بره تو جسمش)
رفتم بالا برگه رو بهش دادم اون برگه رو پر کرد. گفت برو طبقه یک برای اجرای احکام
رفتم طبقه یک برای اجرای احکام
گفتن الان کارتون انجام نمیشه. شنبه ساعت ۷:۳۰ بیاین روی در یه کاغذ هست اسمتون رو بنویسید بعد اون موقع معلوم میشه نفر چندم هستیم و باید کی بیاین کارتون انجام شه. (یعنی الان دلم می خواد همه فحش های دنیا رو بدم – البته می دونم کاربردی نداره)
خلاصه شنبه یکی از همکارها رفت صبح وقت بگیره، گفتن نه نمیشه، خودش باید بیاد (یه حسی بهم میگه اصلا این سیستم مهندسی چیده شده که اذیت کنه. به خدااااا)

همکارمون اومد گفت حمید ساعت ۱۱:۳۰ بدون نوبت برو کارت رو راه می اندازن.
۱۱:۳۰ رفتم گفتن شما نوبت نداری. گفتم حالا یه کاریش بکن دیگه.
رفتم تو اتاق طرف گفت آخر وقته. شِت ۱۲ ظهر آخر وقته؟?
کارم رو راه ننداخت گفت برو پیش رئیس
رئیس ۲ تا صندلی با خودش فاصله داشت. گفتم آقای رضایی لطفا کار من رو راه بندازید
گفت نوبت نداشتی برو فردا بیا
۷ ۸ دقیقه وایسادم کارم رو راه انداخت. نمی دونم چرا من لعنتی زبون التماس ندارم، حقیقت زبون پرخاش هم ندارم.بیشتر چشم برای دیدن دارم
امضا کرد (۱۰ ثانیه طول کشید)
رفتم پیش یه خانومی که ثبت سیستم کنه. گفت کپی ثنا روی پرونده نیست (وای خدای من) بعد گفت عیبی نداره بدون کپی ثنا راهت میندازم.
رفتم پیش همون نفر اولی که گفته بود برو پیش رئیس (فامیلش زارع بود)
گفت دیگه آخر وقته برو فردا بیا. چند دقیقه بعد اون خانومی که ثبت سیستم زد اومد سفارشم رو کرد.
آقای زارع به اندازه یه سر سوزنی نرم شد. ۲۰ دقیقه من رو نگه داشت. پرونده رو باز کرد یه دفعه دیدم از تو چشمام اشک شوق و نور شور و شعف می باره
فکر کردم لای پرونده ام بلیط لاتاری دیده
نه نه نه
یه اشتباه تایپی در مورد عدد سفته دید که مربوط به اون شعبه ای می شد که چهارشنبه رفته بودم. (شعبه طبقه پنجم همین ساختمون هست)
گفت برو بالا بگو درستش کنن
ساعت ۱۲:۳۰ بود
رفتم بالا اون شعبه دیگه تعطیل شده بود (ببین به خدااااااا اینا صحنه سازی شده. نکنه دوربین مخفیه. اصلا مگه میشهههههه)
آقای زارع گفت فردا بیا. برو بهشون بگو این عدد سفته رو مشخص کنه که ریال هست یا تومن
فردا هم با نوبیت می یایااااااااااااااا – فرم ۸۰ و ۲۱ رو هم بخر
فرداش که می شد یکشنبه
که میشه امروز. دیگه همکارم با کارت ملی من رفت نوبت گرفت (یعنی منه)
گفت ساعت ۱۰ برو نوبتت میشه
ساعت ۱۰:۳۰ اونجا بودم. رفتم بالا که بگم کجا رو اشتباه کردن تا تصحیح کنن
گفت بگو زارع نامه بده (بزار هرچی از دهنم در میاد بگمممممممممممممم)
اومدم پایین نامه بگیرم گفتن نه
باید نوبتت بشه بری تو اون موقع بهت نامه میدن
همین امروز نفراتی که میان کارشون طول کشیده و من نفر ۲۶ لیست هستم. الان ساعت ۱۱:۳۰ هست و من هنوز نامه رو هم نتونستم بگیرم که طرف تصحیح کنه عدد رو و برگه جدید بهم بده که بدم به زارع
خیلی با خودم فکر کردم.
من اصلا مال اینجا ها نیستم
فکر کنم اگر به یه وکیل، وکالت بدم میره این کارها رو انجام میده. اما قطعا هزینه اش در حالت فعلی برای ما نمی صرفه (لعنت به من که این هزینه رو ندارم – آخ آخ بدم میاد از این حالت که نگو)
خیلی جالبه برخورد هااااااااا
بی اهمیتی به وقت

بد رفتاری با مراجعین
کسانی که دم در نشستن یه جوری نشستن که انگار به دنیا اومدن تو صف بشینن
آخه چراااا
الان که دارم این رو می نویسم با گوشی تایپ می کنم تا بعد تو وبلاگم منتشر کنم (بین دوتا کوه بو نشسته ام – متاسفانه نفر سمت چپم هم داره تکستی رو که می نویسم کامل می خونه?)

گفتم بزار عین شلغم نشینم
برم اون شعبه بالا بهشون بگم خودشون بدون نامه تصحیحش کنن

رفتم پیش خانومه اون شعبه ای که گفت با نامه بیا. گفت بزار ببینم چی میشه. سرش خلوت بود
فکر کنم داره کارم رو راه می ندازه
گفت بشین بیرون خبرت میدم

جالبه
گفت چند دقیقه دیگه تصحیحش می کنم بهت میدم
اه – نکنه اینجا نشستم پایین نوبتم بگذره. حالا لج کنه بگه اسمت رو خوندیم نبودی.

هنوز من طبقه پنجم نشسته ام

نامه رو تصحیح کرد داد
ساعت ۱۲ هست. سریع رفتم پایین در انتظار نشستم
الان شده ساعت ۱۲:۱۰ دقیقه و ۷ نفر جلوی من هستن
تا ۱۲:۳۰ بیشتر پرونده نمی بینن
اگر ۱۲:۳۰ بشه و من نرم توی اتاق
یعنی فردا دوباره باید نوبت گرفته شه
و دوباره من بیام
الان در حالی که تایپ می کنم خونسردم از بیرون اما دورنم مملو هست از حس تنفر و هر چیز بدی که فکرش رو کنی

بالاخره نوبتم شد و رفتم توی اتاق. کارهام انجام شد. دیگه فکر کنم حدودای ساعت ۲ شده بود. همه چی تموم شد اما به نظر من داستان هنوز ادام داره، چرا؟ چون این بنده خدا که سفته اش رو گذاشتیم اجرا قبلا فامیلش X بوده و حالا شده Y. زمانی که شما کارهای قضایی داشته باشی باید کدی داشته باشی در سیستم ثنا.

این بنده خدا کد در سیستم ثنا داشت اما با فامیلی قبلی. یعنی الان سیستم قضایی دنبال آقای X هست که اصلا وجود خارجی نداره البه اینا چیزی هست که من فکر می کنم. در انتظار می مانیمممم تا ببینیم چی میشه.

 

با تشکر

حمید طهماسبی
5/5 - (8 امتیاز)

11 دیدگاه روشن این داستان: من و سفته

  • توی یه جمله میتونم بگم دقیقا قانون غورباقه آب پز اجرا شده توی ایران. شما هم اگر کارت طی این چند روز انجام نمیشد **مجبور** بودی بازم بری و بیای و منتظر بمونی و به مرور زمان این نوع رفتار برات عادی میشد و برای دفعه بعد ذهنت پیش فرض آمادگی این مسائل رو داشت. چون بار اولی بوده که به این سیستم مراجعه داشتی یهو شک شدی ولی اگر شغلت جوری بود که نیاز داشتی دفعات زیادی مراجعه کنی دیگه اینجوری عصبانی نمیشدی و حتی دنبال راههای نفوذ میگشتی که چطور بتونی بعضی مراحل و دور بزنی، یه سریا رو غیر حضوری انجام بدی? ‌و رفته رفته خودت یکی ازونایی میشدی که لج بقیه رو در میاوردی.

  • اوه اوه اگه من بودم همون روز اول بی خیالش میشدم. اصلا حوصله انتظار و تو صف نشستن رو ندارم و صف طولانی به شدت منو عصبی میکنه.

  • سلام استاد
    فکر کنم این مشکلات بیشتر از جنس مشکلات فرهنگی تا مشکلات سیستمی . مشکلات فرهنگی هم ریشه در تربیت و آموزش داره و تربیت و آموزش هم با تعریف ارزش ها شکل میگیره . البته این مطالب که عنوان کردید مختص یک سازمان یا یک شهر و حتی یک کشور نیست .
    یادم هست وقتی در دوران متوسطه درس میخوندم (لطفا” نپرسید چند سال پیش ) در درس معارف یک بخشی بود که در باره جهان بینی صحبت میکرد، انقدر این بخش رو بد و سخت نوشته بودن که تقریبا” همه بچه ها برای امتحان بیخیالش می شدن . اما نکته ای که الان بعد از سالها باهاش تو جامعه برخورد میکنم دقیقا” به همین موضوع بر می گرده . اینکه ما دنیا و زندگی خودمون رو بتونیم درک کنیم ( از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ، به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ). وقتی مادری دم در مدرسه به فزندش نصیحت میکنه اگه خانم پرسید دیروز چرا غیبت کردی ، نگی رفته بودیم خونه خاله ایناها من زنگ زدم مدرسه گفتم سرماخورده بودی خودمون داریم به به کارمند آینده اداره یاد میدیم که چطور با جایگزین کردن یک جمله ساده مسئولیت را از دوشش برداره .
    تو فضای کسب و کار هم با این موارد خیلی روبرو هستیم مگه نه ؟ وقتی به فروشنده لوازم یدکی میگی آقا این قطعه ای که به من دادی یک هفته هم کار نکرد خیلی راحت به شما میگه داداش من که نساختمش خدا پدر و مادر سازندشو نیامرزه .
    مخلص کلوم – از ماست که بر ماست ، وقتی جو میکاریم نباید انتظار رویش گندم داشته باشیم البته که جو هم به کار میاد ولی بعضی وقت ها یه چیزهایی می کاریم که خودمونم نمیدونیم چی کاشتیم .
    ممنون ازنوشته های پند آموز شما

  • عرض ادب ،
    سال نود ودو وبه قول شهيار قنبري اوه نو اوه نو ? شروع كردم به مجوز گرفتن براي يك طرح صنعتي وخداوند انسان هاي ايراني را به بيمارستان واداره هاي دولتي محتاج نكنه.از اينكه رشوه مي خواستن وكلن هم ندادم ،از اينكه ٢٠ تا اداره رفتم براي استعلام از اينكه يه بار عمدن فيش هاي متعدد وبدون منطقي رو كه مي بايست واريز كنم ،يكيشون رو واريز نكردم وديدم اصلن تو باغ نيستن ومتوجه اش نشدن( وبعدن بهشون گفتم وكارتشو كشيدم) ازاينكه كتاب هايي مثل”كار كردن با تو مرا بيچاره كرده است” دقيقن براي بعضي كارمندان اداره هاي ايران نوشته شده،از اينكه مي رفتي با طرف مشورت كني هدايتت كنه وانگار تكه اي گوشت بودي كه گير گربه اي گرسنه افتاده اي ومي گفت :عجب! پس مي خواي اين كارو انجام بدي ها؟ دقيقن پروندت مياد زير دست من وفلاني كه هردو باهاش مخالفيم ومانعش مي شيم (داستان واقعي است) خلاصه: طرح كه هيچ شهرم رو هم رها كردم والان اومدم پاي كوه در تهران به سر مي برم.باشد كه تا عمر دارم پامو توي اداره ها نذارم البته رگ خوابشون رو پيدا كرده بودم .حالا داستانيه شايد به مرور چيزهايي گفتم

  • ببخشید حمید‌جان که اینجا هی می‌نویسم.
    ولی یه‌چیزی بگم؟ دقت کردی که چقدر برامون معمولی شده که این رفتارهای ادارات دولتی رو تحمل کنیم؟
    توی کامنتهای بچه‌ها می‌دیدم همه‌مون از صبر و نهان کردن خشممون می‌گیم. چیزی که یادمون داره میره اینه که حقوقی که اینا می‌گیرن و زمان‌شون رو نیمرو خوردن و .. می‌گذرونن، بیت‌الماله. من اینو به همه دوستهای دولتیم می‌گم. وقتی از زیرکار در رفتنها و مرخصیهای گاه و بیگاه تعریف می‌کنن بهشون می‌گم حواست هست دستت توی جیب منه؟؟

  • فقط میتونم بگم : خدا بهت صبر بده

  • حتی خواندن این مطلب هم استرس برام ایجاد می کرد اصلا دوست نداشتم جای تو بودم?
    یادمِ وقتی می رفتم اداره مالیات چون صبح زود می رفتم تمام کارمندها مشغول خوردن صبحونه بودن.از بوی تخم مرغ که اصلا نگم… حس می کردم الان من مزاحم صبحونه خوردنشون شدم.
    یکی از سرگرمی هام این بود که اونجا حساب می کردم چقدر دارن به این افراد حقوق میدن که هی به ما بگن برو طبقه بالا برو طبقه پایین.
    در این جور مواقع یاده جمله خودت می افتادم که میگی” وقتی میری اداره دولتی توقعت رو بیار پایین و صبرت ببر بالا”

  • به اقای سجاد: با قانون جدید امسال یارو رو تبدیل به پول می کنه برات همین سیستم قضایی. دیدم که می گم. از زیر زمین درش میارن و اموالش رو می گیرن. اگر چکت می ارزه دوباره امتحان کن

  • درد مشترک?
    ولی الان یک قانون اومده که مدیرعامل می تونه خودش نره برای این کارها و‌نماینده بفرسته. من همین کار رو می کنم. البته تا جایی که یادمه قانون برای تولیدی هاست.
    بگو تحصیلدارتون همه رو انجام بده.
    ولی یه چیزی
    این سیستم گند تنها حسنش اینه که به دلیل تغییر قانون چک و سفته بابای یارو رو‌میارن جلوی چشمش و پولت نقد میشه+خسارت تاخیر تادیه.
    در ضمن وکیلهای ارزونم برای این تیپ کارا هست. قیمت وقتت رو که حساب کنی می بینی می ارزه.
    (برای اطلاعات بیشتر با ایمیل دایرکت برنید?)

  • خیلی داستان طبیعی بود ?
    در اقتصاد مقاومتی یکی از کار ها مقاومت است در هر شکلی!!!! الان شما پول تاکسی دادی ، پول غذا پول‌نیرو پول‌وکیل و…. اینا یعنی اقتصاد ایجاد کردن و شغل ساختن!!?
    اصولاً چیزی به نام lan یا شبکه داخلی یا خارجی نیست و ما کبوتران نامه رسان اداراتی هستیم . اوج لج من زمانی بود یک روز کامل مثل شما حمید جان نقش نامه بر داشتم.
    بعدا به فکر دولت الکترونیک افتادم که دیدم اون وحشتناک تره مثلا کارت به میز کار گمرک بخوره یا پیام کپی میکنند یا جواب نمی‌دهد.بعدا سنجش هم همین بود و کم کم بیشترشون همینطوری…. یادمه یه روز بیست شیش بار شماره می‌گرفتم بعد طرف می‌گرفت گوشی رو میذاشت.

    امیدوارم هیچ وقت دولت الکترونیک نیاد با این وضع فقط سنگی نوین تر ابداع خواهد شد ….

  • سلام حمید
    وقتی چیزهایی که نوشتی رو داشتم میخوندم خندم گرفته بود بخاطر اینکه تجربه مشابه باهات دارم
    منم یه چک برگشتی از یه نفر داشتم ، 4 سال پیش. هر چقد به طرف گرفتم پولو بده نداد و کار به شکایت رسیده بود وقتی پام به دادسرا باز شد تازه فهمیدم چه غلطی کرده بودم ( ترجیحم این بود بدم شرخر ولی خیرسرم گفتم اخلاقی و قانونی رفتار کنم)
    از چیزهایی که نوشتی دوست دارم بگم دمشون گرم خیلی سریع کارتو راه انداختن
    رسیدگی به پرونده من یک سال و نیم طول کشیده بود تا طرف بیاد دادگاه تا به اصطلاح از خودش دفاع کنه آخرشم کار به رای غیابی رسیده بود.
    وقتی هم که رای صادر شده دیگه نه از اون آدم خبری بود نه از بیزنسش نه از خانواده اش! کلا بخار شده و دیگه پیداش نمیکنم
    تازه فکرشو بکن که با منشی اونجا مچ شده بودم و با شماره شخصیش ازش امار میگرفتم که پروندم چی شده
    جدی خوشحال باش خیلی خوب دارن کارتو راه میندازن!

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.