این چند تک بیت بر روی پنجره دفتر کارم نوشته بودم. حالا که می خواهم مکان شرکت را تغییر دهم اینجا می نویسم تا همیشه بماند.
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم (حافظ)
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی / شب شراب نیارزد به بامداد خمار ( سعدی)
گرد جهان گردیده ایم، خوبان عالم دیده ایم / لطف همه سنجیده ایم، اما تو چیز دیگری
من مرغ طوفانم، نیندیشم ز طوفان / موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد
(غلامعلی رعدی آذرخشی)
افسانه حیات دو روزی نبود بیش / آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن / روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
(کلیم کاشانی)
نمی دانم چرا وقتی راه زندگی هموار می گردد / بشر تغییر حالت می دهد خونخوار می گردد
بوقت عیش و عشرت می نوازد کوس بی دینی / بوقت تنگدستی مومن و دیندار می گردد
با تشکر