#بامتمم – بعد از گردهمایی

از بعد عید درگیر محتوا بودیم. اتفاق های بسیاری افتاد تا ما توانستیم برای این گردهمایی آماده باشیم.

در جمع دوستان متممی برای سخنرانی، و با تیم مدیریت متمم دائما در ارتباط بودیم. محمدرضا شعبانعلی استرس برگزاری آبرومند و سطح بالا را داشت و ما همگی استرس جلب رضایت محمدرضا.

هر کس هر کمکی که از دستش برمیامد دریغ نمی کرد. همه درگیر و مشغول گردهمایی. انگار یک تمرین واقعی برای کار تیمی بود.

هر روز در جهت بهبود محتوا گامی جدید بر می داشتیم

خدا را شکر گردهمایی برگزار شد، همانطور که باید برگزار میشد. با کیفیت و خوب

دوستان بسیاری را دیدم. سعادت این را داشتم که تمام کسانی که شماره صندلی خودشان را چه در اینجا و چه در اینستاگرام من اعلام کرده بودند، ببینم به جز “بیدا” که در صندلی K27 نشسته بود. به همین دلیل هم از همین جا از “بیدا” عذر خواهی می کنم. نام تک تک دوستان را در موبایل خود با شماره صندلی یادداشت کرده بودم و به همه سر زدم یا خودشان لطف کردند و پیش من آمدند.

متاسفانه نتوانستم آن طور که باید به سایر دوستان رسیدگی کنم. امیدوارم این سر شلوغی و استرس ارائه مناسب و در شان متمم را سایر دوستان درک کرده باشند.

از شهرزاد بابت یادگاری کوچولو و بانمکش تشکر می کنم.

از معصومه شیخ مرادی بابت این کارت پستال زیبا با دست خط خود او تشکر می کنم.

 

عکس پایین توسط جناب امیر تقوی گرفته شده و باید بگم که ایشان برای من بسیار عزیز هستند.

 

سلفی روز قبل گردهمایی با سخنرانان

 

با جمعی از دوستان متممی (این عکس ها از سایت دوست خوبم ایمان نظری برداشته شده)

 

تیم ما و براداران نخجوانی

 

حقیقتی که به زیبایی به تحریر درآمده

 

می خوام هر وقت دلم گرفت بیام این عکس رو ببینم

 

 

و در آخر عجب جمله ای

همه رو به پایین سقوط نمی کنند

برخی، رو به بالا، سقوط می کنند

محمدرضا شعبانعلی

 

با تشکر

حمید طهماسبی
4.5/5 - (38 امتیاز)

36 دیدگاه روشن #بامتمم – بعد از گردهمایی

  • و در آخر عجب جمله ای

    همه رو به پایین سقوط نمی کنند

    برخی، رو به بالا، سقوط می کنند

    محمدرضا شعبانعلی
    سلام
    با این جمله خیلی حال می کنم

  • سلام حمید جان من مقاله و کامنت ها رو خوندم ، چند تا سوال برام پیش اومد
    شما در تیم تولید محتوای متمم فعالیت میکنی ؟
    سال 97 ایا متمم گردهایی دارد ؟ ایا از گردهمایی سال 96 ویدیو تهیه شده است ؟

  • یهو دلم خواست بیام اینجا و این پست رو بخونم و عکسها رو ببینم. نه برای تجدید خاطره صرف. برای سبک کردن بار این روزهای سختم.
    به لحظات عجیب پارسال فکر کنم و به اتفاقات آن. به روزی که در دفتر کارت گفتم تردید دارم چکیده مقاله ام را بفرستم یا نه.
    به آن روز عجیب چهارشنبه ۲۸ تیر ماه . روز سخت عجیبی بود. تا سه روز آچمز بودم از هر چه گذشته بود.
    به ۲۵ مرداد که مطمئن بودم اما کمی نگران.
    و به ۲۶ مرداد که برایم یک تجربه ماندگار بود. انگار سالها از آن روز گذشته، بس که تغییرات سریعی در ذهنم اتفاق افتاده است‌.
    دستاورد آن روزها چند دوستی و رفاقت عمیق تر با شماها و یک رفاقت خاص با محمدرضا بود‌.
    دلم گرفته بود و دیدن آن عکس آخر کمی دلم را وا کرد.
    خوبه که ثبتش کرده بودی.

    • خیلی کار خوبی کردی
      پارسال واقعا این موقع ها غوغایی در دل ما بر پا بود.
      اما میوه های فوق العاده ای هم برای همه ما داشت.

  • آقا خوش به حالتون دلم خواست !
    ایشالا دفعه بعد منم بیام گردهمایی متممی ها

    اصلا دلم یه جوری واسه عکس هاتون رفت که نگو?
    ایشالا دفعه بعد یه زینب‌خانومم به جمع دوست داشتنیتون اضافه بشه

  • حمید عزیز ، دوست همیشه پر انرژی و محرک من تو زندگی . خیلی خوشحالم که این همایش و که مدت ها براش هدف گزاری می کردی و واسش زحمت کشیدی با موفقیت تمام پشت سر گذاشتی . مطمئنم به جاهای فوق العاده ای میرسی

    • سپهر
      دوست عزیز من
      همیشه دیدن تو و بودن تو به عنوان دوست برای من، خودش انرژی بسیار دارد. به جرات می توانم بگم که هیچ کس بیشتر از تو زمانی که من صحبت می کنم به من دقت نمی کند. تو همیشه دوست خوبی برای من بودی و هستی

  • حمید عزیز سخنرانیت خیلی خوب بود. حال کردم 🙂
    ممنون از اینکه توی برک ها اومدی و به کسایی که زیر پست اینستاگرامت کامنت گذاشته بودن سر زدی و خوشحالم از اینکه من هم یکیشون بودم
    قرار بود بعد از گردهمایی با ایمیل باهات در ارتباط باشم ولی مشغله کاری توی این چند مدت وقتی برام نمیذاره که حتی متمم خوانی کنم
    من از بندرعباس اومدم و به نظرم واقعا ارزشش رو داشت.
    من هم میخوام سایتم رو راه اندازی کنم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم… البته میدونم مهم تر از همه گذاشتن وقت و اولیت بندی کارامه ولی در مورد استارتش هست که کمی مردد هستم

    • سروش جان خواهش می کنم
      آدم یا نباید یه قولی بده یا باید انجام بده
      طراحی سایت را می توانی از اینجا بخونی و هر سوالی داری توی کامنت مربوط خودش بپرسی
      آره سذروش سایت داشتن یه سری وقت های خودشو توجه کردن رو هم میخواد
      چرا اول از سرویس های وبلاگ استفاده نمی کنی
      اگر ارتباط برقرار کردی بیا سایت بزن

  • سلام حمید جان طهماسبی
    ” برای سایت شخصی دوستان متممی” از اولین پستهایی بود که از شما خوندم و این دانش و کمکتون به دیگران برام خیلی جالب بود.
    روز گردهمایی خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمتون اما درونگرایی اجازه نداد.
    هنوزم از غول چراغ جادو، گوگل رو میخواین؟ (؛

    • سلام نسرین جان سجادی
      شما خیلی کار بدی کردی که نیومدی ببینمت، حداقل اسم صندلیت رو می گفتی من میودم?
      نسرین یه چیز جالب برات بگم من صمیمی ترین دوستانم درونگرا هستند، با اینکه خودم برونگرا هستم ولی حوصله امثال خودم رو ندارم.???
      واقعیت ها رو باید گفت.
      واقعیتش اینه که الان از غول چراغ جادو می خوام که جای ایلان ماسک باشم. خیلی شخصیت این آدم برای من عجیب، جذاب و جالبه. طرز فکرش و lifestyle اون را دوست دارم. خدا رو چه دیدی شاید تونستم یه روزی باهاش کار کنم.?

      • اون موقع واسم یه اَبَر حمید بودی. نمیشد که شماره صندلیم رو بهت بگم و تو بیای من رو ببینی (:
        چقدر جالب! تا حالا اینجور دقت نکرده بودم که دوستای آدم میتونن چقدر با آدم فرق داشته باشن.
        ایلان ماسک! درموردش بیشتر سرچ کردم. انسان فوق العادیه.
        حمید میشه شما هم مثل کار اندری دیویس، هر هفته برای ایلان ماسک نامه بفرستی. قول میدم تو این 52 هفته این کار رو بهت یادآوری کنم. (:

        • نسرین جان
          دوست داشتم این مطلب را بدانی
          راهی که دیگران رفتند، مقصدش مشخص است
          دنبال راه های جدید هستم.
          بعد از چند ماه هنوز کامنتت به من انرژی میده

          • سلام حمیدجان
            برام باعث خوشحالیه که کامنتم هنوز بهت انرژی میده (یا میداده.)
            “دنبال راههای جدید هستم” ت توی ذهنم بود و موقعی که این قسمت کتاب “وقتی نیچه گریست” رو خوندم یاد همین جمله ات افتادم؛ “من به خود رها شدم تا راه خویش را بیابم، راهی که پیش از این کسی به آن قدم نگذاشته بود.”

  • حمید عزیز
    از اینکه این قدر انرژی داری و برای بچه ها انرژی میذاری باید قدردانت باشم.
    روز همایش با اون ارائه معرکت بمب روحیه بودی برا بچه های سخنران و ما که یه خورده نگران بچه ها بودیم. توی اون مدت کوتاه کانه سُرُم (تهرونیا میگین سِرُم- خب بگن) عمل کردی.
    راستی من بچه هات رو خیلی ندیدم حیف شد.
    حالا حالاها باهات کار داریم حمید.
    مرسی که هستی.

    • سلام محمد جواد
      تعریفت رو زیاد شنیده بودم ولی از تعریف های خوبی هم که ازت شده بود بازم بهتر بودی
      خیلی خیلی خوشحال شدم که از نزدیک دیدمت
      متوجه شدم که یه سری از بچه ها اومدن خونه تو. خواستم منم هم بابت این تشکر کنم.

  • 26مرداد یکی از بهترون روزهای زندگیم من تا به امروز بود،خیلی ازت ممنونم برای ارائه خوبی که داشتی و از طرف من از بچه های تیمت هم تشکر کن،راستی بابت captionنوت 4 هم ازت ممنونم فکر کنم اخرین یادگیری روز سمینار رو از تو داشتم،برای تو و بچه های تیمت آرزوی موفقیت میکنم

  • سلام دارم حضور متممی‌ها و آقای طهماسبی
    متشکرم بابت به اشتراک‌گذاری تجارب خوب روز گردهمایی
    این جمله‌ی آخر که از محمدرضا گذاشتی خیلی به دل می‌نشیند:

    همه رو به پایین سقوط نمی کنند
    برخی، رو به بالا، سقوط می کنند

    براش کادر و طرح زدم و در سات و کانالم گذاشتم.

    این هم لینک تصویر و نوشتار:
    https://goo.gl/Zqb7Vm

    متشکرم

  • سلام حمید جان
    افتخاری نصیب بنده شد که شما رو از نزدیک زیارت کنم . بسیار خونگرم ، شدیدا دوست داشتنی و کاملا پر انرژی هستی.الان دیدم برای یاور عزیز نوشتی : خوشحال میشم اگر زمانی کاری از دستم بربیاد برات انجام بدم….این جمله رو دقیقا به من هم گفتی و چقد حس خوبی به آدم میدی…این حس امنیت دادن و همدلیتو ستایش میکنم تمام رهبران بزرگ دقیقا دارای این ویژگی هستند(امنیت و همدلی ) شور و شوق و شخصیت کاریزماتیک و حس همدلی و امنیت در وجود تو بینظیره و چقدر من دوستت دارم
    امیدوارم همیشه همینگونه با انرژی ، سرحال و موفق ببینمت و برات در تمام عرصه های زندگی بهترینا رو آرزو دارم.
    یک سخنرانی تد از simon sinek هم به شما تقدیم میکنم حتما ببین با این عنوان :why good leaders make you feel safe

    https://www.ted.com/talks/simon_sinek_why_good_leaders_make_you_feel_safe

    • سلاممممممممممممم به محمدرضای عزیز
      سعادتی بوده برای من
      من این جمله رو به کسایی که خیلی دوستشون دارم میگم
      ممنونم ازت
      دوست دارم تو متمم یا همین جا بیشتر ببینمت. راستی از کجا می دونستی من TED دوست دارم. ?

  • حمیدجان
    چقدر خوشحالم که تو و تیمت اینقدر موفق هستین. چقدر تو کارت درسته که همچین تیم خوب و “اهل یادگیری”ای رو دور خودت جمع کردی. مطمئنم روزهای بسیار بهتری هم در انتظار تو و تیمت هست.
    من و امثال من یه تشکر به تو و باقی دوستانی که زحمت سخنرانی رو کشیدند بدهکاریم. میدونم که توی این چند ماه فشار زیادی رو تحمل کردین و اگر نبود این همه زحمت شما اون روز به اون خوبی برگزار نمیشد.
    برقرار و مثل همیشه موفق باشی دوست متممی من.

    • سلام امین
      الحق که فامیلت بهت میاد
      یه آرامش خاصی توی شخصیتت هست. البته من افتخار این رو داشتم که قبلا با تو چند ساعت از اسکایپ حرف زده بودیم.
      امین، تیم من عزیز های من هستند، دوستان من هستند. هر جا که میرم و ادعایی می کنم پشتم به اینا گرمه. میام بهشون میگم بچه ها من فلان حرف و زدم یا فلان قول رو دادم و همیشه خدایی رو سفید شدم. خیلی خیلی خیلی دوستشون دارم.
      البته امین این و دوست داشتم بهت بگم که من وقتی وارد یک تیم میشم هر آنچه در وجودم دارم رو ارائه میدم. اصلا نمی تونم بپذیرم که در تیمی باشم و اون تیم کیفیتش پایین باشه. من جونم تو کار تیمیه. احساس می کنم توی همین چند ماه با دوستانی که برای سخنرانی بودن هم این رو متوجه شده باشند. (اگر نشدن قطعا کوتاهی از من بوده)
      تمام روز گردهمایی از لحظه ورود تا لحظه ای که محمدرضا شعبانعلی اومد پایین تو نمی دونی در دل من چه غوغایی بود چه استرسی بود. آنقدر استرس من بالا بود که حتما باید لحظه ای که سخنران ها می رفتن بالا یا میومدن پایین پیششون می بودم. چون این رو وظیفه خودم می دونستم. وقتی همه دوستان متممی اومدن ما میزبانشون بودیم.
      یکی از دوستان به من گفت: تو یک دقیقه سر جات نمی نشستی هی می رفتی و میومدی. و …
      امین مگر زمانی که دو نفر خونه آدم میان ما دائم در رفت و آمد نیستیم؟
      مگر نباید تمام تلاشمان را بکنیم که بهشون خوش بگذره و لحطلات خوبی رو داشته باشن. ( سر همین اصلا لفظ “دو دقیق اومدیم خودتون رو ببینیم همه اش تو آشپزخونه هستید” ساخته شد.)
      ما ها مسئول بودیم که گردهمایی در بالاترین سطح کیفیت در حد توانمون برگزار شه. چه برسه که 650 نفر نشسته باشند و آن ها هم همه متممی و اهل علم وادب و همه فرهیخته. پس من باید تمام تلاش خودم را بکنم که حداقل خودم از خودم راضی باشم. پیش خودم و خدای خودم بدونم که تمام تلاشم رو کردم.
      من باید ثابت کنم که لیاقت شاگردی کردن محمدرضا شعبانعلی رو دارم.

      • حمید از حرفهای امین، حبیب بقیه بچه ها و حرفهای خودت و این همه احساس مسئولیت تو به وجد اومدم خودت میدونی من هم عاشق کار تیمی ام برای همین کاملا درکت می کنم چی میگی. هر کدوم از سخنران ها که بالا می رفت من توی دلم اضطراب شدیدی داشتم که اتفاقی نیفته و همه چیز به خوبی پیش بره وقتی تو اومدی سخنرانی کردی و دیدم چقدر مسلطی خیالم خیلی راحت شد و حس کردم این تو روحیه بقیه هم تاثیر داره.
        منتظر شنیدن خبرهای بزرگ از تو هستیم. من به وجودت افتخار می کنم و مثل همیشه برات آرزوی موفقیت دارم من که تیمت رو شناختم حس می کنم تو بهترین تیم دنیا رو داری البته چون خودت هم خوبی و خوبی ات همیشه شامل حال ما هم شده.
        اگر هم گاهی نقدهای کوچیکی از تو دارم آن را بگذار به حساب نگرانی های یک دوست برای یکی از بهترین دوستانش و احساس مسئولیتی که در قبال دوستانم دارم.

  • چقدر خوبه که حمید بعد از هر رویدادی ، مطلبی رو اینجا می نویسی . با این کارت آدم رو دقیقاً به همون شرایط می بری و همه ی تصاویر و روزی رو که گذشته دوباره زنده می کنی .
    26 مرداد 96
    از ساعت 6 صبح برای ما شروع شد . از زمانی که از اتاق اومدی بیرون و من همچنان از شب قبلش احساس مسئولیت بسیار بسیار بسیار زیادی می کردم که در بهترین حالتی که امکان داره و بدون استرس تورو به سالن همایش برسونم . بعد از خوردن صبحانه و آماده شدن برای حرکت به سمت گردهمایی و اون چند دقیقه ی قبل از سوار شدن ماشین ، گرفتن سلفی قبل از همایش و احساسی که که در کلام نمی تونستم انتقالش بدم ( حتی الان که این متن رو دارم می نویسم بغض گلوم رو پر کرده ) . یادم میاد توی مسیر به محمد که رانندگی می کرد گفتی ” مطمئنی مسیر رو بلدی !! ” همونجا بود که با استرسی که برای هممون وجود داشت 30-40 تا پیام تو تلگرام به مصطفی دادم که سریع به محمد زنگ بزنه که این استرس اصلاً به جا نیست و مسیر رو با محمد هماهنگ کن.
    رسیدیم به سالن و از همون لحظه ی اول بود که دوستان متممی تو رو شناختن و برای صمیمیت بیشتر از دنیای مجازی ، با تو خوش و بشی کردن .
    بعد از نشستن روی صندلی ها و ارائه ی جواد عزیزان ، خودم که مطمئن بودم از آمادگی تو و البته استرس هم داشتم سعی کردم که قبل از شروع ارائه ، کنارت باشم . نمی دونم قبول داری یا نه اما برای من در لحظات حساس حضور دوستام کنارم حتی اگه صحبتی هم نکنیم آرامش بخش هست و بهم قوت قلب میده ( امیدوارم که من تونسته باشم این حس رو انتقال داده باشم ) .
    ارائه ی خوبت که شروع شد واقعاً حس جذب نگاه ها رو با بیان شیوا و حرکات خوب بدنت میدیدم . حس مثبتی که به محمدرضا و امیر تقوی دادی کاملاً قابل درک بود .
    بعد از ارائه ی تو که خیلی عالی بود منتظر ارائه ی بقیه ی دوستان بودیم که خداروشکر همه به بهترین شکل ممکن ارائه کردن و گردهمایی بهترین حالت خودش رو به همه نشون داد .
    توی ساعت های استراحت ، رفت و آمد ها ، عکس گرفتن ها ، صحبت کردن ها ، همه و همه عالی ، انرژی دهنده و کامل بودن.
    شاید بشه گفت این گردهمایی یکی از بهترین هدیه هایی بود که محمدرضا به مجموعه اعضای متمم داد . دیدار و حضور در جمعی که می دونی همه نقطه ی مشترکی دارن . نقطه مشترکی که حول محور خودسازی و توسعه ی مهارت های فردی هست .
    این روز با سخنرانی محمدرضا و عکس های سلفی و دسته جمعی بعدش تونست خاطره ای زنده برای همه ماها بوجود بیاره .
    مرسی که با نوشتن دوباره ، این حس رو جان تازه دادی .

    • حبیب صادقی
      از دوستی من با تو حدود 17 سال میگذره
      تو
      دوست، همکار، شریک و یکی از اصلی ترین هسته های تیم هستی. خودت هم میدونی. قطعا بودن تو در کنار من در هر لحظه ای باعث آرامش خاطر من هست، و این نه تنها بار اول نبوده بلکه حتی می شود گفت بار هزارم هم نبوده.
      خوشحالم که ارائه من برای یکی مثل تو (که میدونم معیارهای تو هم معیارهای باکیفیت و بالایی هستند) رضایت بخش بوده.
      نوشتن در جواب کامنت های تو کار راحتی نیست (به خاطر همینه که جمله بندی های همین کامنت کوچیک برای من حدود دو ساعتی طول کشیده)
      سلفی صبحمون رو خیلی دوست داشتم. تو از اون آدم هایی هستی که میدونم با تک تک موفقیت های من حداقل اندازه خودم خوشحال میشی(چه بسا بیشتر) و میدونی من هم برای تو سعی کردم همین باشم.
      خوشحالم که تونستم پیش همتون رو سفید باشم.
      ممنون که اینجا اومدی و از حست برام گفتی
      البته که توی بیزنس هامون حالا حالا ها با هم کار داریم

  • چه عکس های زیبایی. خصوصا عکسی که جناب امیر تقوی گرفتن خیلی قشنگه.
    حمید جان باز هم از ارائه خوبت تشکر میکنم. مطالب خیلی خوب و کاربردی بود. ممنون که منو دعوت به نوشتن کردی امیدوارم بتونم با کمک مطالب مفید روی سایتت به تنهایی وبسایتم رو راه بندازم.

    • سلام سپیده جان
      خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی که کامنتت رو اینجا دیدم
      می دونم چقدر سرت شلوغه که حتی تو متمم هم زیاد نیستی و بودنت در اینجا و کامنت گذاشتنت نشان از لطف زیاد تو نسبت به من هست.
      خوشحالم که ارائه برای تو مفید بوده
      تو از دوستان نا دیده ای بودی که با دیدنت از قبل هم عزیزتری
      امیدوارم در زندگی همیشه با نشاط، باطراوت و با انرژی (مثل روز گردهمایی) باشی

  • چه روز عجيبي بود. در بالاترين سطح انرژي خودم بودم. لبريز از هيجان و شور.
    شوق رو مي شد در صورت همه ديد و اين رو در كمتر جايي ديده بودم. جمع متمايزي بود.
    خوشحالم كه خوب برگزار شد و راضيم از اينكه ” توان صرف نشده” اي باقي نمونده بود?.

  • ای کاش بیشتر در مورد همایش مینوشتین برای ماهایی که متاسفانه فرصت حضور نداشتیم شما که بعد عید درگیر محتوا بودین این گزارش از گردهمایی متمم هم روش.

    شادو سلامت باشید.

  • حمید جان.
    اون یادگاری کوچیک، اصلاً قابلت رو نداشت. ببخش دیگه… 🙂
    ولی خوشحالم که دوستش داشتی.

    در مورد سخنرانیت هم دلم میخواست بگم:
    سخنرانیت فوق العاده بود. فوق العاده.
    اصلاً انگار تو یه عمر سخنران بودی. 🙂

    مخصوصاً Opening ات حرف نداشت. (منظورم: صحبتی که ابتدای سخنرانی، سر صبحونه دادن به تیمت کردی…)
    آدم همه اش به این تیمت حسودیش میشه و دلش میخواست جزو تیمت می بود. 🙂
    راستی لطفا به اعضای خوب تیمت از طرف من سلام برسون.
    به خصوص به «پوریا ظریف» عزیز که خیلی از دیدنش خوشحال شدم 🙂 و «محسن بازیاری» عزیز که صندلیش کنار من بود و می دیدم که چقدر با دقت و توجه از نکات مهم سخنرانی ها نُت بر می داشت.

    برای همه تون آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم و امیدوارم زندگی خودت هم همیشه و همیشه پر از تجربه های شیرین و هیجان انگیز و فراموش نشدنی باشه.

    • شهرزاد جان سلام
      من که بسیار با تو در ارتباط بودم و بین ما ایمیل های بلند و بالایی در مورد مسائل مختلف ردو بدل شده. تو همیشه نسبت به من یه لطف خاصی داشتی. ممنوم ازت
      حقیقت اینه که من خودمم که به این فکر می کنم که یه روزی توی این تیم نباشم خودمم حسودیم میشه. دوستان من شدیدا دلشون می خواست تورو از نزدیک ببیننن. خیلی ها میومدن پیش من سراغ تورو می گرفتن. البته ناگفته نماند که اول صبح که تورو تو صف گرفتن کارت ها دیدم قشنگ صبحم بخیر شد.
      ممنون که همیشه هستی

  • حمید جان

    از این که امروز اولین «امتیاز آموزنده» رو به من دادی، ازت متشکرم و حرفمو پس میگیرم که گفتم حمید هیچ وقت به من امتیاز نمیده.

    با مهر
    یاور

    • ??????
      تو خیلی خوبی
      شنیده بودم شخصیت باحال و جذابی هستی ولی نه دیگه انقدر
      یاور جان خیلی دوست دارم و خوشحال میشم اگر زمانی کاری از دستم بربیاد برات انجام بدم (اگر بلد باشم)
      امیدوارم همیشه شوخ طبع باشی و همیشه خنده روی لبات باشه

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.