قبلا توضیح دادم که تمایز، پیش شرط موفق ترین بودن است.
در مورد بی تفاوت بودن و فقط تمرکز بر کار هم در مطلب “I am Robot” نوشتم.
این بار می خواهم به صورت مستقیم به یک راه ساده (نه آسان. چون اکثر فکر می کنند که هر چه ساده هست حتما آسان هم هست) اما سخت باور (اگر نگم باورنکردنی) برای داشتن تمایز اشاره کنم.
صبر و صبوری
صبر و صبوری واژه هایی هستند که از بس برای ما تکرار شده نسبت به آن بی اعتنا شدیم. اصلا ارزش فکر کردن ندارند.
حس می کنیم هر کس از صبر سخن بگوید به صورت پیش فرض سنش بالا است یا ادای انسان های سن بالا را می خواهد در بیاورد و ناخودآگاه حس پند و نصیحت به خود می گیرد.
اصلا مگر پند و نصیحت بد است؟
کسی از پند و نصیحت فراری است که خودش می داند راه را اشتباه می رود اما حاضر نیست گوش کند. البته که من نمی گویم که باید هر کس هر چیز می گوید روی ما تاثیر داشته باشد و ما به آن عمل کنیم. صحبت من این است، “کلمه” را بی ارزش نکنیم.
این روزها همه می خواهند
زود به هدف برسند
زود پولدار شوند
زود استارت آپ بزنند
زود مستقل بشوند
زود به همه نشان دهند که این ها چقدر خاص هستند
زود با انسان هایی که در رویای خود دارند نشست و برخاست کنند
زود علم کسب کنند
زود مهندس و بعد زود دکتر شوند
زود زود زود زود ….
یکی از مشکلاتی که این روزها گریبان گیر ما جوانان است همین نداشتن صبر است. نمی دانم چرا هیچ کدام صبر نداریم و با آن اینقدر بیگانه ایم.
به نظر من یکی از مهمترین عواملی که می توان با آن پخته یا خام بودن آدم ها را مستقل از سن شان سنجید صبور بودنشان است.
صبر کلید هر قفل بد قلقی است.
صبر و صبوری به راحتی می تواند ما را متمایز کند و بعد به موفقیت برساند.
به همین دلیل حرف های سطحی میزنیم، برداشت سطحی داریم. در شتابیم، ولی به کجا!
به هر چیزی فقط نوک می زنیم، اما ادامه نمی دهیم. از هر مطلبی به اندازه پیش گفتار ناشر بلدیم ولی فکر می کنیم در آن زمینه اگر نفر اول نباشیم، دوم هستیم. این ادعا های کاذب از کجا آمد؟ تا کی می توانیم خودمان را گول بزنیم.
صبور نیستیم
روی یک موضوع، یک کار تمرکز نمی کنیم، ادامه نمی دهیم. از این شاخه به آن شاخه می پریم. امسال پول را در IT سال بعد در ساخت و ساز و بعد هم در ارائه خدمات می بینیم.
یادم به صحبت یکی از دوستان افتاد، که به دوست دیگرم که دائما شغل عوض می کرد و شماره موبایلش در پی آن عوض میشد، می گفت: چرا اینقدر از اینجا به آنجا میپری؟ چرا شماره عوض می کنی؟ بگذار مردم بتوانند به یک چیز بشناسنت ولو به کلاهبرداری.
برای این روزها که همه چیز سریع شده و شما را هم به سریع تر زندگی کردن هم سوق می دهد و هم تشویق می کند، صبر یک مهارت بسیار مهم و سخت تبدیل شده. بیچاره کلمه “صبر”، چون از قدیم بوده و برای همه عادی شده و همه فکر می کنند که می فهمند صبر چیست و صبور کیست، حتی برای انسان های سخنور هم زیاد آب و نانی ندارد.
بعید می دانم کسی راببینید بگوید من صبور نیستم.
این روزها صبر برای خود کیمیای شده، که چنانچه بتوان به آن دست یافت می توان پله های ترقی را یک پس از دیگری با لحاظ کردن ابزارها و پیش نیازهای ممکن طی کرد.
شرکت ما در جهت ارتقا سطح سواد جامعه کارآموز قبول می کند و از بین آنان اگر مورد خوبی هم باشد اقدام به استخدام آن می کنیم. اما هرگز مورد استخدامی نداشتیم، فقط به دلیل نبودن صبر.
از من سوال می پرسند به نظر شما چقدر بیایم راه میافتیم؟ یک ماه کافیه یا بیشتر؟
جوری به من می گویند “یا بیشتر” که می دانم هر جوابی به جز “کافی است” بدهم خودم را سنگ رو یخ کرده ام.
صبری وجود ندارد و طبیعتا در پی آن “هنر شاگردی کردن” ای هم نخواهد بود.
من هم آدم صبوری نبودم، شاید بتوان گفت صبر برای من از 17 سالگی آغاز شد. زمانی که در پیش دانشگاهی ثبت نام کردم که اصلا نروم و بیشتر برای کنکور وقت بگذارم اما مسئولان آنجا خلف وعده کردند.
پیش دانشگاهی من اولین و آخرین مقطعی بود که من در دروان تحصیل آموزش و پرورش به مدرسه غیرانتفاعی می رفتم. مدیر آنجا فرد بسیار پیری بود(پیر در حد فسیل، راه که می رفت ازش نفت می چکید) که قبل از مدیریت این مدرسه که کلا مال خودش بود چند پست دولتی داشته و حسابی مثل اینکه نفوذ خوبی داشتند (البته برای 17 سالگی من).
این بنده خدا خودش ریاضی درس میداد و دو تا پسر هایش هم در آن مدرسه بودند. یکی ناظم بود، که فکر کنم حدود 5 یا 6 سال از خودمان بزرگتر بود و اسمش فرزاد بود. در اصل مدیر آنجا حساب میشد و همه بچه ها بهش می گفتیم: آقا فرزاد (اصلا باورم نمیشه مدیر مدرسه را به اسم کوچک صدا میزدیم!)
پسر دیگری هم که داشتند، آنجا دبیر فیزیک بود. کلا مدرسه نبود، اعضای خانواده دور هم جمع شده بودند.
اینجا ابتدای ورود من به جامعه صبوران بود.
آقا فرزاد سر به سر همه می گذاشت و اصلا رفتارش شبیه یک شخصی که فرهنگی هست نبود. کاملا با بچه ها بحث می کرد و …
یادم هست یکبار سر جلسه امتحان متوجه شد که یکی از دانش آموزان در حال تقلب است ولی چیزی نتوانست از او بگیرد، رفت در دفتر نشست روی یک تکه کاغذ کوچک خودش یک چیزی مانند تقلب درست کرد ضمیمه برگه اش کرد. (البته اتفاق های خیلی عجیب تری هم می افتاد)
من که این رفتار ها را دیده بودم می خواستم برای ترم دو به پیش دانشگاهی دیگری بروم. آقا فرزاد که متوجه شد، نمرات ترم یک کل مدرسه را یکی دو ماه دیرتر داد. حالا دیگر از شروع ترم دو گذشته و هیچ مدرسه ای من را پذیرش نمی کرد و من مجبور بودم همان جا بمانم. به آموزش و پرورش شکایت کردم، انگار که اصلا این مدرسه جزو قوانین آموزش و پرورش ایران نیست. هیچ کس هیچ کاری نمی کند. مانده و درمانده بودم. جنگ روانی مدرسه برایم بالا بود.
نمرات ترم یک که آمد دیدم 4 تا درس افتادم. سه تا را که پیگیری کردم به جواب نرسیدم. آخر مگر می شود من ادبیات هم بیافتم؟!
با دبیر ادبیات که بیشتر صحبت کردم، متوجه شدم که یک تعدادی از جواب های من که درست بوده خط خورده کلا.
داشتم آتیش می گرفتم. نمی دانستم چه کار کنم. از بچگی هم عادت داشتم مشکلاتم را در خانه بازگو نکنم. زورم هم به فرزاد نمی رسید، آموزش و پروش هم که اصلا انگار نه انگار. منم 17 سال بیشتر نداشتم، فشار و استرس کنکور هم از سمت دیگر.
با یکی از دبیرهای کلاس کنکور هایم که مشورت کردم کامل این خانواده را می شناخت. به من گفت: حمید این ها آدم های زیاد درستی نیستن، فقط بدان که کلید حل مسئله دست خودته، صبور باش و تحمل کن. فقط باید بگذره این دوران. ورود هر شخص سومی به این ماجرا کار را از اینی که هست خراب تر می کند.
آنجا هم صبور بودن را شروع به یادگیری کردم، هم به خودم قول دادم اولین بار و آخرین باری باشد که کسی بتواند اینگونه من را گوشه رینگ بیندازد.
(برای شما هم حتما اتفاق افتاده، بعضی وقت ها بزرگ می شویم و به مشکلات سال های قبل می خندیم. این اتفاق هنوز بعد 11 سال برای من به این مرحله نرسیده)
برای تکمیل بحثم پیشنهاد می کنم حتما این سه لینک محمدرضا شعبانعلی در مورد صبر را بخوانید.
قانون صبر و پذیرش تاخیر: بدیهی اما فراموش شده
با تشکر
8 دیدگاه روشن مزیت رقابتی به نام صبر
خیلی ساده و خوب، با سریع فرستادن کامنت قبلی، عجول بودن خودم رو فریاد زدم :))
“از هر مطلبی به اندازه پیش گفتار ناشر بلدیم ولی فکر می کنیم در آن زمینه اگر نفر اول نباشیم، دوم هستیم.”
چقدر از این زمینه ها و مطالب هست که من چنین وضعیتی رو دارم در اونها. خیلی یادآوری به جایی بود 🙂
این هفته ها هم درگیر موضوع جدیدی هستم و شروع به ناخنک زدن کرده ام، سعی میکنم این مطلب و این موضوع را، مثل بسیاری موضوعات دیگه در حد ناخنک زدن نگه ندارم و عمیق تر به آن بپردازم و سعی نکنم “زود” به نتیجه برسم.
به یک وجه تمایز واقعی اشاره کردی. هرچقدر که درباره اهمیت صبر و نقش آن در موفقیت یک نفر بگوییم، کم گفته ایم. و همونطور که گفتی ایجاد این صفت و نهادینه کردن آن در خودمان بسیار سخت است. من خودم هرچقدر هم که از اهمیت صبر می خوانم، باز هم مواقعی پیش می آید که می بینم با عجله کردن به خودم یا دیگران آسیب زده ام و منابعی و فرصت هایی را از بین برده ام.
صبر کردن در ظاهر توصیه ساده ای است اما هزاران مصداق دارد و ایکاش می شد همه این مصداق ها را در یک کتاب کنار همدیگر نوشت. مثال هایی که خودت زدی، نوشته های محمدرضا، هنر شاگردی کردن و حرفه ای گری که علی کریمی عزیز اشاره کرد و نوشته دیگر محمدرضا درباره “نقد کردن زودهنگام داشته ها”، مثال ها و مصداق ها بیشمارند.
و اگر با تفکر سیستمی بخواهیم بیان کنیم می گوییم زنجیره های علت و معلولی در سیستم ها دارای تاخیر هستند که باعث می شود هر سیستمی سرعت رشد بهینه و لختی خاص خودش را داشته باشد. اگر سعی کنیم تغییرات سریع تری را در سیستم بوجود آوریم با پاسخ شدیدتری از جانب آن مواجه خواهیم شد.
بعد از آموختن صبر باید یاد بگیریم که “چقدر و تا کجا باید صبر کنیم”، بقول محمدرضا:
” هوشمندی به تلاش دائمی کورکورانه نیست.
گاهی هوشمندی به تشخیص لحظهی مناسب قطع کردن تلاش است.
در را اگر بکوبیم دیر یا زود باز خواهد شد.
اما دیوار را هر چه بکوبیم در نخواهد شد. ”
شاید یک سال صبر کردن برای نتیجه دادن یک کسب و کار در فضای آنلاین، مناسب باشد (و صبر کردن بیش از دو سال احمقانه بنظر برسد). اما در فضای فیزیکی، باید بسیار بیشتر صبر کنیم.
با مطالعه مطالب لینک های انتهای متن، متوجه شدم که در این متن ها، محمدرضا مفاهیم تاخیر و تشخیص زمان مناسب رو بصورت مفصل و دقیق بررسی کرده.. این هم مصداق دیگری از صبر نکردن من 🙂
علی همانجوری که خودتم بهتر از من می دانی، خود صبر هم باید ریشه در آگاهی داشته باشد. باید بدانی کجا و به چه میزان صبر کنی والا آن را با منفعل بودن کامل اشتباه می گیریم.
امروز زیاد از صبر شنیدم اینم اخرین نشونه امروزم بود..
باید صبر کنم چیزی که یاد نمیگیرم و برام هی تکرار میشه
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
حمید جان زندگی من به قبل و بعد از گوش دادن به هنر شاگردی کردن تقسیم میشه. اگر آن را گوش نداده بودم نمیدونم چقدر سوتی داده بودم و چه خسارتهایی تا حالا به خودم زده بودم.
فکر کنم بحث حرفهگری هم اخیراً گوش دادیم و قانون 10 هزار ساعت هم مصداق صبر کردن باشه. بعضی موقعها باید سرمون را پایین بندازیم و فقط بریم و پشت و چپ و راست هم نگاه نکنیم و به قول تو مثل روبوت گازشو بگیریم تو جاده مستقیم و خاکی هم نریم.
آره دقیقا
علی یک مطلب جالب بگم بهت
چون نیلوفر کشاورز در مورد خلاقیت تحقیق می کند، به من می گفت این 10 هزار ساعت تلاش بدون در نظر گرفتن شاگردی کردن. برای خودم خیلی جالب بود گفتم با تو هم در میان بذارم
فایل “هنر شاگردی کردن” عالیهههههههههه
چه خوب که یادم آوردی علی جان
خیلی وقت بود شنیدن این فایل رو به تاخیر می انداختم، تا اینکه کلا فراموشم شده بود.
همین الان این فایل رو دانلود میکنم و در اولین فرصت گوش میکنم.
سایدبار کشویی
درباره من
حمید طهماسبی هستم.
علاقهمند به کارآفرینی و مدیریت
در این سایت سعی می کنم از تجربیات و مشاهدات خودم در مورد کسب و کار و زندگی روزمره بنویسم. (برای خواندن درباره من کامل تر کلیک کنید)
دسته بندی مطالب
آخرین دیدگاه ها
نوشتههای تازه
لینک های مفید
پربازدید ها