امروز داشتم نقد سایت گاردین در مورد کتاب قوی سیاه نسیم طالب رو میخوندم و توی نقد یه جا به “Turkey Problem” اشاره میکنه. نسیم طالب چندین جا در کتاب از این مثال استفاده میکنه. داشتم فکر میکردم اگه مترجم کتاب بخواد دقیقا ترجمه همین عبارت رو تو کتابش بیاره یه سری (یا شاید اکثرا) از خواننده های فارسی زبان احتمالا با این مثال ارتباط برقرار نمیکنن. به فکر افتادم که معادلی برای این مثال داریم که خواننده فارسی زبان خوب باهاش ارتباط برقرار کنه، همون طور که مثلاً یه خواننده آمریکایی با مثال نسیم طالب ارتباط برقرار میکنه؟
دیدم که یه مثال خیلی نزدیک داریم.
اگه از دوستان متممی باشید به احتمال زیاد حداقل اسم نسیم طالب و کتاب قوی سیاه رو شنیدید و اگه هم نشنیدید یه سَری به این لینک بزنید. برای این که پست خیلی طولانی نشه مفهوم قوی سیاه رو توضیح نمیدم. اگه عضو متمم نیستید تو ویکی پدیا صفحه ای به نام نظریه قوی سیاه هست.
من معادلی که از مثال نسیم طالب به ذهنم رسید رو اینجا میگم و فقط با جایگزین کردن چند تا عبارت میشه فهمید مثال نسیم طالب چی بوده. البته به لحن خودم دارم مثال رو توضیح میدم، نسیم طالب مثال رو کوتاه توضیح میده و سریع رد میشه.
یه گوسفند رو در نظر بگیرید که هر روز بهش غذا داده میشه. هر روز اطمینان گوسفند بیشتر میشه از این که این بشر علاقه خاصی به گونه گوسفند ها داره و به منافع اکثریت گوسفند ها فکر میکنه. احتمالا این که هر روز عضوی از گونه انسان باید بهش غذا بده رو هم به عنوان یه قانون کلی در نظر میگیره. این داستان ادامه پیدا میکنه تا صبح روز عید قربان که برای گوسفند مذکور رویدادی غیر منتظره پیش میاد و گوسفند مورد نظر در حالی که بِ بِ کنان داره به سمت کشتارگاه میره بوی مرگ رو حس میکنه و مجبور میشه در باورهاش تجدید نظر بکنه. اگه گوسفند مذکور سواد خوندن هم داشته باشه، احتمالا وقتی روحش در حال پرکشیدن به سمت آسمان هست این گفته به ذهنش میاد که گوسفند ها در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار میشوند و یه مقدار هم احساس فیلسوف بودن میکنه، ولی چه دیر.
برای این که ببینید مثال نسیم طالب چی بوده گوسفند رو با بوقلمون جایگزین کنید و عید قربان رو با روز شکرگزاری و صدای بِ بِ گوسفند رو هم با هر صدایی که بوقلمون ها در میارن. البته نسیم طالب هم میگه مثال رو از برترند راسل گرفته و تو مثال برترند راسل، جانور نگون بخت یه مرغ هست.
از این مثال که بگذریم، نسیم طالب میگه یه بوقلمون از رویداد های امروز چی میتونه بفهمه در مورد رویداد هایی که فردا ممکنه رخ بدن؟ شاید خیلی بتونه بفهمه ولی قطعا یه کم کمتر از چیزی که فکر میکنه میفهمه و همین ” یه کم”، ممکنه تفاوت زیادی برای بوقلمون ایجاد کنه.
آرامش خاطر بوقلمون با هر باری که عضوی مهربان از گونه انسان بهش غذا میده بیشتر میشه در حالی که در واقع مرگش داره نزدیک و نزدیک تر میشه. تصور کنید که وقتی قراره بوقلمون رو سر ببرن احساس امنیت بوقلمون به بالاترین حد ممکنش رسیده بوده و احتمال مرگش هم در بالاترین مقدار خودش بوده.
وقتی ما با توجه به اطلاعاتی که از گذشته داریم قانونی به دست میاریم و فکر میکنیم در آینده هم قراره صدق کنه، مشکل میتونه بدتر از اونی باشه که فکر میکنیم چون اطلاعاتی که این قانون رو تأیید میکنن میتونن دقیقاً خلاف همون قانون رو هم تأیید کنن.
زنده موندن ما تا فردا، میتونه دو معنی داشته باشه:
1- یا احتمال این که ما هیچ وقت نمیمیریم داره بیشتر میشه
2- یا احتمال این که به مرگ داریم نزدیک تر میشیم
هر دو نتیجه گیری بر اساس اطلاعات یکسانی هستن.
اگه من یه بوقلمون باشم (که البته نیستم، حداقل از نظر آناتومی مغز و بدن)، که برای مدت زمان طولانی دارن بهم غذا میدن، یا میتونم ساده لوحانه ادامه یافتن این روند رو تأییدی بگیرم بر این که در آرامش و امن و امان هستم یا یه مقدار زیرکی به خرج بدم و این فرض رو هم در نظر بگیرم که ادامه یافتن این روند، خطر تبدیل شدن من به شام عضوی از گونه انسان رو داره افزایش میده.
رفتار به ظاهر مهربانانه ی یه نفر میتونه نشون دهنده علاقه ی خاص اون آدم به من و اهمیت دادن اون به رفاه و آسایش من باشه یا میتونه نشونه حساب و کتاب اون آدم باشه برای این که یه روز یه لقمه چپم کنه.
خلاصه این که بوقلمون نباشیم…
پی نوشت: مثال برترند راسل رو تو لینکی که از متمم دادم میتونید ببینید.
با تشکر
2 دیدگاه روشن بوقلمون نگری
انسان ها یا برای خودشون میمیرن
یا برای دیگران میمیرن
یا برای خدا میمیرن
انتخاب با خودمونه
سلام
ما هروز بوقلمون وار قربانی نوازش ها منفی و مثبت می شویم ،ما با توجیه گری و ظاهر بینی خودمان به قربانگاه می رویم و زمانی که به این گفته نیچه رسیدم که خدا مرده است یعنی خودت و خودت نه انتظاری نه از دیگران داشتن و نه در چشمداشت محبتی از طرف دیگران است . شاید اینگونه یک گوسفند نباشیم و تبدیل به یک انسان نو اندیش شویم با تمام هزینه های آن که هزینهای کمی هم نیست تکفیر – تنهایی- بی صدایی نصیبمان می شود