خیلی وقت ها در زندگی پیش آمده است که چیزی را می خواستیم اما در آن لحظه رسیدن به آن هدف کمی غیر قابل باور بوده.
آرزویی داشتیم، رویایی را در سر پرورانده ایم اما به ما گفتند:
نمی شود، و تو این آرزو را به گور می بری
سال های زیادی گذشت
کارهای زیادی انجام شد
آرزوهای زیادی بوجود آمد
رویاهای زیادی بافته شد
هدف های زیادی انتخاب شد
استراتژی های زیادی تببین شد
دلایل زیادی آورده شد
چشم انداز های بسیاری ترسیم شد
نگرش های زیادی تغییر کرد
فکر های زیادی پرورانده شد
اما در آخر تنها خواسته ام این شد
قبری به اندازه خودم می خواهم
سال هاست تلاشم این است که آرزوهای خود را محقق کنم، تا زمانی که می خواهم خاک شوم فقط جسم خودم باشد،
نه جسم خودم همراه با هزار و یک آرزو که به آن ها نرسیدم و محقق نشد
با تشکر
1 دیدگاه روشن قبری به اندازه خودم
زیبا بود حمید جان
دوست داشتم بهتر بدانم- به نظرت در نهایت دیکر آرزویی نمانده ویا هرکاری از دستمان بر می آمده برای تحقق آرزوهایمان انجام دادیم؟
چون من دیدم به زندگی به این شکل هست که انگیزه ها هستند که ما رو تا آخرین لحظه بیدار و باشوق نگه می دارند. دنبال کردن آن ها هم البته رضایت در لحظه چشم بستن رو می آره (حالا چه وقت خواب کوتاه چه ابدی)؛
گاهی اوقات نگاه به بزرگان که می کنم بسیار می بینم (بنظر خودم) که به هدف اسمی خودشان نرسیدند… ولی خب بنظرم همینکه تلاششان را کردند شاید برایشان کافی بوده.
شاید هم با اینکه حداکثر تلاششان را کرده اند ولی یار نبودن بخت موجب احوال نامساعدشان در لحظه آخر بوده.
و در اخر اینکه: دلنوشته زیبایی بود.