برای اینکه بتوانم افراد را در ذهنم تقسیم بندی کنم و جایگاه ایشان را در ذهنم مشخص کنم از طبقه بندی های متفاوتی استفاده می کنم.
یکی از این تقسیم بندی ها که قبل تر توضیح دادم “تلاش برای رفع مشکلات یا تلاش برای رشد و توسعه” است و در این مطلب از دسته بندی دیگری خواهم گفت.
افراد را به سه دسته تقسیم می کنم:
1- دسته اول: کسانی که در مقابل شکست ها ناراحت و در مقابل موفقیت ها خوشحال می شوند
2- دسته دوم: کسانی که در مقابل شکست ها ناراحت (و از آن درس می گیرند) و در مقابل موفقیت ها خوشحال می شوند
3- دسته سوم: کسانی که در مقابل شکست ها ناراحت (و از آن درس می گیرند) و در مقابل موفقیت ها خوشحال می شوند (و از ان درس می گیرند)
دسته اول:
این افراد صرفا احساسات خودشان را بروز می دهند.
با موفقیت خوشحال می شوند و با شکست ناراحت. برای ایشان زیاد مهم نیست که چه اتفاقی افتاد که شکست خوردیم یا موفق شدیم. بیشتر در لحظه زندگی می کنند و به نظرم خیلی برای تفریح و لذت بردن از لحظه، افراد خوبی هستند. از این افراد در جامعه خودمان زیاد دیده ام.
دسته دوم:
افراد این دسته از دسته اول تعدادشان کمتر است. کسانی که از شکست ها نه تنها ناراحت بلکه یادگیری هم دارند و در مقابل موفقیت فقط خوشحال می شوند.
اصلا همان کسانی که شکست را ستودند و گفتند شکست بهتر از موفقیت هست چون یادگیری ما بیشتر است (شکست پلی به سوی موفقیت است) از این دسته بودند.
البته افراد این دسته برایم بیشتر یک طیف هستند تا صفر و یک. در یک سر طیف کسانی هستند که تلاش می کنند که از شکست یادبگیرند اما حتی نمی توانند عوامل شکست را درست تشخیص دهند، پس عملا فقط فکر می کنند که از شکستشان درس گرفته اند.
پیشنهاد برای مطالعه بیشتر:چرا بقچه تعطیل شد (از نگاه من)
خلاصه لینک: فاندر بقچه فکر می کند تیم او ضعیف بود اما به نظرم در ابتدا ایده مشکل داشته است.
حقیقت خودم با نظر پیتر تیل در مورد شکست بیشتر هم نظر هستم. پیتر تیل می گوید: (شکست و نظر پیتر تیل)
اغلب علت شکست آنقدر پیچیده و پنهان است که نمیتوان از آن درس کاربردی خاصی گرفت.
اکثراً کسب و کارها برای بیش از یک علت شکست میخورند به همین خاطر وقتی یک کسب و کار شکست میخورد اغلب هیچ چیزی نمیتوان از شکست آن یاد گرفت چون عوامل بسیاری در شکست آن دخیل بودند.
شما اول فکر میکنید که این شکست به خاطر علت X بوده ولی در اصل کسب و کار به خاطر علت X1 تا علت X5 ناک اوت شده است.
وقتی شما کسب و کاری بعدی خود را راه اندازی میکنید نه به خاطر علت X بلکه به خاطر علت Y شکست خواهد خورد و شرکت سوم شما به خاطر علت Z و به همین طریق ادامه پیدا میکند. یعنی شکست هر کسب و کار منحصر به فرد است و مخصوص به خود اوست.
در سر دیگر طیف کسانی هستند که تعداد کمی از عوامل شکست را تشخیص می دهند اما درست هستند یا اینکه عمده عوامل شکست را تشخیص داده اند (مثلا 80%)
از نظرم تشخیص کامل عوامل شکست و میزان درصد هر کدام کاری غیر ممکن است.
دسته سوم:
کسانی که نه تنها از شکست یادگیری دارند بلکه وقتی موفق هم می شوند به فکر فرو می روند و دست به قلم می شوند که چه شد که موفق شدیم.
- چند درصد از این موفقیت شانس بوده؟
- چه درس هایی می شود گرفت؟
- کدام مهارت های ما به کمک مان آمده اند؟
- بهتر است حتی کدام مهارت ها را قوی تر کنیم؟
- اگر چه مهارت های دیگری داشتیم می توانستیم موفقیت بزرگتری داشته باشیم؟
- با وجود موفقیت کجاها خطا داشتیم؟
در کل توجه ام را این دسته سوم بیشتر جلب کرده است. اینکه در موفقیت و خوشحالی به جای اینکه بیشتر وقت را به جشن گرفتن بگذرانی به خلوت بروی و علت های موفقیت را فکر کنی و بنویسی که البته به نظرم کار بزرگ و خارج از عرفی هست.
فکر کردن،تحلیل کردن و تشخیص درست عوامل تاثیرگذار چه از شکست چه موفقیت، زندگی متفاوتی را برای آن شخص رقم می زند.
با تشکر
حمید طهماسبی